شهر دست عراقیها افتاده بود. در هر خانه چند عراقی پیدا میشدند که کمین کرده بودند یا داشتند استراحت میکردند.خودش را خاکی میکرد. موهایش را آشفته میکرد و گریهکنان میگشت خانههایی را که پر از عراقی بود، بهخاطر میسپرد. عراقیها هم با یک بچه خاکی نق نقو کاری نداشتند. گاه میرفت داخل خانهها پیش عراقیها مینشست مثل کرولالها، بعد هم از غفلت عراقیها استفاده میکرد و خشاب و فشنگ و کنسرو برمیداشت.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت